حانیه جانحانیه جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
حسین جانحسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

ثمره عشق ما

کارهای روزانه.......

بابایی:حدودانصف روزهای هفته خارج از شهره وقتی هم توشهر باشه تقریبا ساعت 8صبح می ره بیرون و10-11شب میاد خونه ولی خوبیش اینه که ناهارا اکثرا میاد خونه وسعی می کنه هر جاهست خودش رو برسونه البته ساعتهایی که خونه است تلفنش مدام زنگ می خوره مثل مخابرات مامانی وشما:من پا به پای شما میام به این صورت که صبح ها به خاطر دیر خوابیدن شب (هرکاری هم کنیم زودتر از یک نمی تونیم بخوابیم)نمی تونم زود پاشم که البته تصمیم گرفتم ازامروز زودتر از خواب بیدار شم وتا شما بیدار نشدی مقداری از درس هام رو بخونم چون خیلی عقبم با اینکه کلاس هام مجازیه ولی تنبلی کردم وتا حالا چند جلسه بیشتر شرکت نکردم البته امروز موفق ...
31 مرداد 1392

**************** خداروشکر ماهم عمه شدیم***************

چند روزیه ثانیه شماری می کنم برای ورود این فسقلی دیشب تاصبح خوابم نبرد این قدر استرس داشتم که تپش قلب گرفتم بعد از نماز صبح کم کم چشام گرم شد که آقای شوهر بیدارم کرد گفت داداشی یه تک به خونه زده منم سریع شمارش رو گرفتم که اشغال بود مامانم اینها هم رفته بودن بیمارستان (منم ازاینکه استرس برام خوب نیست نرفتم)به گوشی مامانم زنگ زدم گفتن که هنوز خبری نیست وای خیلی حالم بد بود نمی دونستم چه کار کنم فقط دعا می کردم چند باری زنگ زدم که مامانم گفت هنوز خبری نیست بالاخره مامان زنگ زد وگفت خدارو شکر خانم داداش نازنینم زایمان کرده هم خودش هم بچه خوبن منم لباسای دخملی رو پوشیدم وبا همسری راهی بیمارستان شدیم البته با دسته گل وشیرینی ولی نذا...
12 مرداد 1392