پارک
چند روز پیش خیلی دل تنگ بابایی بودی چون دو سه روز بود بابایی رو ندیده بودی (با با جون رفته بود تهران )به هر بهانه ای گریه می کردی منم بهت قول داده بودم ببرمت پارک ولی به خاطر اینکه شب ها عادت داری دیر می خوابی صبح هم نمی تونی زود بیدار بشی وبنابر این صبح نتونستیم بریم پارک وساعت دو بعداز ظهر دوتایی رفتیم پارک کنار خونه کلی هم باز کردی منم مخم داشت توی اون گرما می پخت ولی به گفته دکتر برای شما آفتاب مفیده منم گذاشتم تا تونستی بازی کنی بعدم رفتیم آب بازی کلی هم اونجا بازی کردی وهر چی می گفتم بیا بریم خونه دلت نمی اومد از بازی دست بکشی منم مجبور شدم از همون ترفند همیشگی استفاده کنم وراه افتادم سمت خونه که دیدم بدو بدو داری دنبالم می آیی
ط
اینجاتا گل رو دیدی سریع کندی بدی به من گفتم مامانی آقای با غبون دعوا می کنه ها گفتی مامانی سریع بگیر که نبینه
فدای اون ذوق کردنت
اینجا داشتی آب رو دست من می ریختی