حانیه جانحانیه جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
حسین جانحسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

ثمره عشق ما

عسل مامان روزت مبارک

نعمتی که شکرش رانتوان برزبان جاری ساخت........ دخترم آن هنگام که دستان کوچکت رادرمیان دستانم میگیرم..... آن هنگام که پوست لطیف تورالمس می کنم....... آن هنگام که تپش قلبت را حس می کنم........ دلم می خواهد باتمام وجود فریاد برآرم خداوندا شکرت چراکه من خوشبخت ترین بنده توروی زمینم......... دخترم دوستت داریم با تمام احساسی که از عمق جانمان ریشه میگیرد متاسفانه چند روزی می شه بدجوری سرماخوردم عزیزدلمم سرماخورده حالمون که بهتر بشه میام ویه دل سیر مینویسم دوستای گلم   ...
16 شهريور 1392

اتفاقات این چند روز

پنجشنبه  : گذشته بله برون دختر عمه مریم بود عمه هم صبح تماس گرفته بود وبابابزرگ اینها رو  دعوت کرده بود ما سه نفر هم وقتی بابایی اومد شام رفتیم رستوارن وشمامثل همیشه سر جای خودت بند نشدی وتا آخر سر میز این واون بودی تا برای خودت دوست پیدا کنی آخر سر هم قرار شد اگه شامت رو کامل بخوری ببریمت پارک که به هر مکافاتی شده بالاخره شامت رو خوردی ورفتیم پارک جمعه : شام منزل دایی جون بودیم خانم دایی عروس وداماد(داداشش این ها ) دعوت کرده بودمنم قرار شد بعد از ظهر برای تزیین برم کمکشون البته خیلی هم کارم عالی نشد  پسر عمه مصطفی یکسری وسایل می خواست بابایی که می خواست بره انبار شما هم همراهش رفتی ومن ومامان معصوم...
31 مرداد 1392