حانیه جانحانیه جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه سن داره
حسین جانحسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

ثمره عشق ما

دیدار دوستان

چند روز پیش باهم رفتیم منزل خانم کریمی (برای خونه خریدنشون) زمانی که برای حفظ قرآن جامعه می رفتیم باهم آشنا شدیم ولی ایشون سعادت داشتن تا آخر حفظ پیش برن والان هم مربی هستن ومن کم سعادت   چسبیدم به درس البته اونم توفیقات خودش رو داره به شرطی که بتونیم درست ازش استفاده کنیم خلاصه بقیه دوستای جامعه هم بودن اول قرار شد با خاله لیلا بریم بابایی که خونه نبود تا مارو برسونه خاله لیلا هم پیام داد که بیان دونبالمون که شما خواب تشریف داشتی ومن گفتم به خاطر اینکه عشقم اذیت نشه  خودمون می آییم بالاخره ساعت شش بود که بیدارت کردم ولباسهات رو پوشیدم آژانس گرفتم ورفتیم آدرسش تقریبا سر راست بود  پشت در که رسیدیم با کلی کفش مواجه شدم زنگ رو که...
26 شهريور 1391

عیدتون مبارک

خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستم یعنی سال ب عد هم ما رو دعوت می کنی؟ عجب ها الان رفتی توی اتاقت صدای شکستن اومدن گفتم یه می گی اونی که عکسام رو می ذارم توش فهمیدم قاب عکست رو شکستی وقتی با تعجب نگاهت می کنی می گی نه لیز لیزنشد که پخش وپلانشد که تودستم نرفت که انداختمش ی کشوم خوبه والله خراب کاری می کنی سریعم می پوشونی خوبه همون لحظه لو می دی ...
22 شهريور 1391

نماز عید فطر

امروز صبح ساعت 6/5از خواب بیدارت کردم فکر نمی کردم تا بگم می خوایم بریم نماز عید اینقدر سریع بیدار بشی اما خیلی دختر خوبی بودی مثل همیشه سریع لباسهات رو عوض کردم چند تا لقمه بهت دادم وبقیه رو برات برداشتم وهمراه بابا جون راه افتادیم وقتی داخل مصلی رسیدیم دیدم اصلا جابرای نشستن نیست وهمه زیر انداز آوردن ماهم که نیاورده بودیم خیلی ناراحت شدم گفتم بریم عقب تر شاید جای خالی باشه وقتی عقب رفتیم دیدم بله چیزی که زیاده جایه خالیه (نمی دونم این چه اخلاقیه که خانم ها دارن آخه بگو اگه جلوی در نشینید نمی شه حالا یه دقیقه دیر تر برسید خونه بنده گان خدا اونهایی که مثل من فکر می کردن اون عقب رو هم نمی اومدن ببینن همون جا بدون زیرانداز روی آسفالت ها نشسته ...
22 شهريور 1391

در پناه امام زمان

این روز ها یادگرفتی میری از داخل حیاط برا مامانی گل می چینی با اون دستای کوچولوت به مامان هدیه می دی می دونی چه قدر گل دوست دارم امانمی دونی گل زندگیم تویی وهرروز بادیدن روی ماهت انگارگلستان رو بهم هدیه می دن ان شاالله خدا همه بچه هارو برای مامان وباباهاشون نگه داره آمین اینم نمونه گلهای که به من دادی با اون دستای کوچولوت ...
17 شهريور 1391