دیدار دوستان
چند روز پیش باهم رفتیم منزل خانم کریمی (برای خونه خریدنشون) زمانی که برای حفظ قرآن جامعه می رفتیم باهم آشنا شدیم ولی ایشون سعادت داشتن تا آخر حفظ پیش برن والان هم مربی هستن ومن کم سعادت چسبیدم به درس البته اونم توفیقات خودش رو داره به شرطی که بتونیم درست ازش استفاده کنیم خلاصه بقیه دوستای جامعه هم بودن اول قرار شد با خاله لیلا بریم بابایی که خونه نبود تا مارو برسونه خاله لیلا هم پیام داد که بیان دونبالمون که شما خواب تشریف داشتی ومن گفتم به خاطر اینکه عشقم اذیت نشه خودمون می آییم بالاخره ساعت شش بود که بیدارت کردم ولباسهات رو پوشیدم آژانس گرفتم ورفتیم آدرسش تقریبا سر راست بود پشت در که رسیدیم با کلی کفش مواجه شدم زنگ رو که زدم ودر باز شد شما چسبیدی به من حرکتی که تا حالا ازت ندیده بودم تا چند دقیقه اول همین طوری بهم چسبیده بودی وکم کم از بغلم پایین اومدی ورفتی سراغ بچه ها ومشغول بازی شدی باورم نمی شد اون زمانی که باهم جامعه می رفتیم هیچ کی غیر از خانم کریمی بچه نداشت والان هممون صاحب این موهبت خدادادی شدیم البته شما ارشد همه بودی بقیه بچه ها از شما کوچولوتر بودن البته چند نفر دیگه ام بودند که من نمی شناختمشون بعد از بیرون اومدن من از جامعه شروع کرده بودندوبعدا باهم آشنا شدیم خلاصه به هردومون خیلی خوش گذشت منم یه هنر جدید یاد گرفتم بافتنی خیلی خوشگل که باید سر فرصت وسایلشون رو تهیه کنم وشروع کنم تا کلاس های این ترمم شروع نشده البته قرار شده من برم کتاب های خاله لیلا رو براش بگیرم وخاله لیلا هم بعضی از وسایل مورد نیاز بافتنی رو که برای خودش می خواد بگیره برای منم بگیره خیلی هم دوست داشتم با بچه هاازت عکس بگیرم ولی فکر کردم راضی نباشندخودم رو جای اونها گذاشتم گفتم وقتی من راضی نیستم کسی از هانیه عکس بگیره شاید اون ها هم راضی نباشن برای همین صرف نظر کردم موقع اومدن هم به زور آوردمت برگشتنی با عمو مجیدشوهر خاله لیلا برگشتیم کلی هم براشون توی ماشین انگلیسی حرف زدی همین جوری که عاشقت هستن با این کارها خودت روبیشترتودلشون جا کردی راستی خاله لیلا وعمو مجیداز شدت علاقه ای که به شما دارن می خوان اسم کوچولوشون رو هانیه بذارن